نويسنده: دکتر محسن ذوالفقاري
عضو هيئت علمي دانشگاه اراک
دکتر حسين نوين
عضو هيئت علمي دانشگاه محقق اردبيلي

 

1- درآمد

« حکايت » از واژه هاي نام آشناي ادبيات کلاسيک است که از ديرزمان در ادوار مختلف ادبي در متون نظم و نثر فارسي به عنوان يکي از انواع ادبي رايج مورد استفاده قرار گرفته است. گرچه امروزه براي هريک از واژگان حکايت، قصه، تمثيل، مثل، داستان، داستانک، فابل، و... مفاهيم خاصي به ذهن متبادر مي گردد ولي تأمّل در آثار ادبي نشان مي دهد که علي رغم وجوه تشابه و افتراق واژه هاي مزبور، چه بسا اين واژه ها به عنوان واژه هاي مترادف به جاي هم به کار رفته اند. ( انوشه، صص 2- 531 ). از طرفي در طول تاريخ واژه « حکايت » در غرب و شرق براي روايت هاي مختلف، اعمّ از شوخي، جدّي، حقيقي و ... به کار رفته است و علي رغم تعاريف مختلف از اين واژه، تعريف مشخص و قطعي از آن ارائه نشده است.
با اندک تأمل در آثاري چون حديقه ي سنايي، مثنوي معنوي، بوستان سعدي، گلستان سعدي، قابوسنامه، سياستنامه، کليله و دمنه، مرزبان نامه، جوامع الحکايات، اسرارالتوحيد، مناقب العارفين، تذکرة الاولياء و ... که همه مشتمل بر حکايات هستند، مي توان واژه « حکايت » را با توجه به مضامين و موضوعات، زبان ساده يا رمزي و پيچيده و يا از حيث تنوّع شخصيت هاي به کار رفته در حکايت و ... دسته بندي و تعريف کرد. بنا به نقل از واژه نامه ي فرهنگستان « حکايت، روايت ماجرايي است، خواه حقيقي، خواه افسانه اي و خواه جدّي » ( کهنموئي، 1381، ص 171 ) و به زبان ديگر: « روايتي کوتاه، تفريحي و سرگرم کننده و جذّاب است » ( مريام، ص 53 ذيل (anecdote) و به تعبيري « حکايت نوع ادبي کوتاهي است که در آن حادثه اي براي شخص معروفي اتفاق مي افتد » و يا « حادثه ي تاريخي خاصي که خفاياي امور و نفسانيات انساني را روشن مي سازد. » ( مجدي وهبه، ص 17 ) و تعاريف بسيار ديگر. به موازات تعاريف مختلف از واژه « حکايت » در حديقه ي سنايي نيز واژگان مختلفي چون « حکايت، تمثيل، مثل، تمثل، قصه » در آغاز هر حکايت به کار رفته است؛ بدون اين که در انتخاب اين عناوين براي حکايت، دليل خاصي مطرح باشد. آنچه ضرورت بررسي و تحليل آن احساس مي شود « تأمل در شکل و ساختار قصه و دگرگوني هايي است که اقتضاي عصر و محيط حکايات است. » ( زرين کوب، 1366، ص 464 ) لذا در اين مقاله سعي شده است اصالت ها و ويژگي هاي ساختاري حکايات سنايي با عنايت به نقد زاويه ديد، طرح، پيرنگ، حادثه و حادثه پردازي، شخصيت و شخصيت پردازي، صحنه و صحنه پردازي، لحن، جايگاه گفتگو و ... مورد بررسي و نقد و تحليل قرار گيرد. به عبارت ديگر از زبان « پراپ » « توصيف اجزاي سازنده حکايات و همبستگي اين عناصر سازنده با هم و با کلّ حکايات، گامي در راه ريخت شناسي » حکايات سنايي خواهد بود. ( پراپ، 1368، ص 149 ) يقيناً ساختار حکايات در متون مختلف و در آثار شعرايي چون سعدي، مولانا، سنايي، داراي وجوه اشتراک و افتراقي است، پس اين فرضيه مطرح خواهد شد که هر يک از اين آثار از اصالت سبکي ساختاري خاص خود برخوردارند. علاوه بر اين، شناخت ساختار حکايات به عنوان کار زيرساختي جهت مطالعات تطبيقي نيز مفيد خواهد بود. حاصل سخن به روايت دکتر زرين کوب که مي گويد: « قصه چون پيمانه اي » است که « سر باطني را که در آن هست درحکم دانه » تصور بايد کرد و در هر حال از « توجه به پيمانه » نيز غافل نبايد شد همانگونه که شعرايي چون سنايي، سعدي و مولوي از « توجه به پيمانه » غافل نبوده اند. ( زرين کوب، 1364، ص 279 )
2- يکي از شاخصه هاي آثار سنايي از حيث نقد نوعي (genre criticism) مثنوي پردازي است. در ميان مثنوي هاي شاعر، حديقة الحقيقة است که حکايت و قصه پردازي در آن به عنوان شاخصه ي مهم به شمار مي رود. در نسخه هاي موجود حديقه، عناويني چون « حکايت، تمثّل، مثل، قصه و ... » براي حکايات درج شده است. با توجه به خصائص موجود از حيث عناصر ساختاري و محتوايي مي توان گفت همه ي اين عناوين مرادف هم به کار رفته اند و تفاوت چنداني بين اين عناوين ديده نمي شود. به همين منظور در اين مجال به عنوان « حکايت » براي همه اين انواع بسنده مي کنيم و اصالت هاي ساختاري حکايت هاي سنايي را بر مي شماريم.
3- در توصيف کمّي کاربرد حکايات در ده باب حديقة الحقيقة مي توان گفت: باب هاي اول، هفتم و هشتم بيش از پنجاه درصد از حکايات را به خود اختصاص داده اند. باب هاي دوم و چهارم فاقد حکايت هستند. کميّت حکايات در ده باب حديقه عبارت است از: باب اول: هفده حکايت، باب سوم: هفت حکايت، باب پنجم: هشت حکايت، باب ششم: شش حکايت، باب هفتم: پانزده حکايت، باب هشتم: پانزده حکايت، باب نهم: ده حکايت، و باب دهم سه حکايت و جمعاً حدود 81 حکايت در اين اثر سنايي قابل بررسي است.
4- در يک نگاه حکايات سنايي را به سه دسته مي توان تقسيم کرد: دسته ي اول که عمده ي حکايات سنايي را تشکيل مي دهند، حکايت هايي هستند که شاعر بسيار مختصر در حداقل ابيات ( 3 الي 10 بيت ) کلّ ماجرا را مي آورد و جاي بسياري از عناصر قصه خالي است. به عنوان مثال، حکايت پيرزني سالخورده از « اولاد مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي (عليه السلام) » که چند کودک يتيم دارد. هر روز صبح از شهر بيرون مي آيد و سر راه کربلا مي ايستد، آه مي کشد، گريه مي کند و آرزوي زيارت کربلا دارد. سنايي به همين اکتفا مي کند و از پرداخت حادثه و بحران عمده که آيا زيارت اتفاق مي افتد يا نه، سخن نمي گويد و در دو بيت پاياني از اعتقاد خود نسبت به امام حسين (عليه السلام) و عظمت اين پيرزن صحبت مي کند. حکايت جمعاً در 11 بيت مي آيد:

بود در شهر کوفه پيره زني *** سالخورده، ضعيف و ممتحني
بود از اولاد مصطفي و علي *** ممتحن مانده بي حبيب و ولي
کودکي چند زيردست و يتيم *** شده قانع ز کربلا به نسيم
زال هر روز بامداد پگاه *** کودکان را فکندي اندر راه
بر ره کربلا باستادي *** برکشيدي ز درد دل بادي
(ص 188)

و با حکايت زنگي که در ره آيينه اي را مي يابد و در آيينه روي خود را سخت زشت مي پايد و آن را بر زمين مي زند و مي گويد صاحب اين تصوير زشت اگر مثل من زيبا بود، تصوير خود را بر زمين نمي انداخت. سنايي حکايت را در هشت بيت مي آورد که دو بيت آن حاصل سخن سنايي در باب اصحاب غفله ي و جاهلان است با مطلع:

يافت آيينه زنگييي در راه *** و اندرو روي خويش کرد نگاه
(همان، صص 204-203)

دسته دوم از حکايت سنايي، ساختاري مطلوب و پرداخته تر دارند و در پايان هر حکايت پيام سنايي آمده است. به عنوان مثال مي توان به حکايت هاي تاريخي باب سوم مثل صفت معراج ( ص 132 ) صفت جنگ جمل ( ص 175 ) صفت حرب صفين ( ص 176 ) صفت قتل حسين (عليه السلام) به اشاره يزيد عليه اللعنه ( ص 186 ) حکايت زن دادخواه با سلطان محمود ( ص 395 ) حکايت عدل و سياست وجود سلطان محمد ( ص 403 ) و ... نام برد. به عنوان نمونه شاعر در حکايت زن دادخواه با سلطان محمود، حکايت را در 46 بيت به خوبي ساخته و پرداخته مي کند؛ بعد از ذکر بحران هاي فرعي در بيت چهلم حکايت، اوج و بحران عمده را مي آورد و مجازات و قتل عميد، حاکم باورد، توسط فرستاده ي سلطان محمود اتفاق مي افتد:

آن شنودي که بود چون درخورد *** آنچه با مير ماضي آن زن کرد
شاه شاهان يمين دين محمود *** که از او گشت زنده رادي و جود
کان زن او را جواب داد درشت *** که به دندان گرفت از او انگشت
شاه چون حال پيرزن بشنيد *** پيره زن را ضعيف عاجز ديد
گفت بدهيد نامه اي گر هست *** تا ز املاک زن بدارد دست

حاکم باورد با خود مي گويد اين زن بعيد است دوباره براي د ادخواهي به غزنين برود. لذا براي نامه سلطان ارزشي قائل نمي شود:

با خود انديشه کرد عالم شوم *** که کنم حکم زن چو حکم سدوم
زن دگرباره برره غزنين *** نرود من ندارمش تمکين
(ص 395)

زن دوباره به غزنين مي رود، بعد از گفتگو با سلطان محمود و نقد عملکرد او، محمود به اياز دستور مي دهد:

به اياز آن زمان سبک فرمود *** که سخن بي از اين ندارد سود
زين غلامان سبک يکي بگزين *** که رود زي نسا چو باد برين
(همان، ص 396)

شاعر در پايان حکايت، پيام خود را در شش بيت مي آورد.
دسته سوم از حکايتهاي سنايي، در ظاهر قصه و حکايت هستند ولي خواننده بعد از پيگيري ماجرا متوجه مي شود که شاعر با پرداخت گفتگوهاي دو سويه بدون اين که به عناصري چون حادثه و حادثه پردازي توجه کند پيام خود را بعد از صحنه گفتگو مي آورد. جهت نمونه حکايت گفتگوي مرد ابله؛ سخن چين بدکردار ( ص 263 ) گفتگو با گداي نادان ( ص 264 ) گفتگوي اسکندر با اطرافيان ( ص 298 ) قصه ي لقمان حکيم و پاسخ او به بوالفضول ( صص 2-301 ) گفتگوي حامد لفاف با شيخ ( ص 339 ) خواب عبدالله بن عمر ( ص 394 ) و... را مي توان نام برد.
به عنوان نمونه در قصه لقمان حکيم، بعد از ذکر مقدمات حکايت، بيشتر ابيات به گفتگو و پيام رساني اختصاص مي يابد:

داشت لقمان يکي کريجي لنگ *** چو گلوگاه ناي و سينه ي چنگ
شب در او در به رنج و تاب بدي *** روز در پيش آفتاب بُدي
روز نيمي به آفتاب اندر *** همه شب زو به رنج و تاب اندر
بلفضولي سؤال کرد از وي *** چيست اين خانه شش بدست و سه پي
... بادم سرد و چشم گريان پير *** گفت هذا لمن يموت کثير
(ص 301)

الي آخر...
به عبارتي در حالي که مخاطب به دنبال حادثه است که مثلاً آيا لقمان در خصوص تغيير خانه و... اقدامي مي کند يا نه؟
سنايي حکايت را با گفتگو پيش مي برد و سرانجام پيام خود را مي آورد. نتيجه اين که جاي حادثه و حادثه پردازي قبل از ارائه پيام خالي است.
5- طرح حکايات سنايي ساده و عمدتاً قابل باور است. اگر بخشي از عناصر طرح نياز به تأمل و بازخواني داشته باشد، صرفاً به بخش پيام حکايات مربوط مي شود. در نقد عناصر طرح حکايات سنايي مي توان گفت: عناصري چون شخصيت و پيام، عنصر ثابت بيشتر حکايات هستند و عنصر حادثه پردازي در بخشي از حکايات ديده مي شود. عنصر زمان و مکان، همان گونه که شاخصه حکايات سده هاي پنجم، ششم و هفتم است، چندان مطرح نيستند. به ندرت حکاياتي ديده مي شود که عناصر زماني و مکاني با لصراحه در آنها مطرح شده باشند؛ مثلاً « تابستان، روزي، شبي و... »:

مَثلت مست در سراي غرور *** مثل يخ فروش نيشابور
در تموز آن يخک نهاده به پيش *** کس خريدار ني و او درويش
(ص 303)

و يا زمان در حکايت قيس بن عاصم که فاش تر مطرح مي شود:

آن زمان کز خداي نزد رسول *** حکم من ذاالّذي نمود نزول
هرکسي آن قدر که دست رسيد *** پيش مهتر کشيد و سر نکشيد
(ص 77)

و يا مبهم با واژه « روزي »:

گفت روزي حکايتي پيري *** که مرا بد نشانه ي تيري
کاندر آن روزگار شاهي بود *** عالم عدل را پناهي بود
(ص 398)

6- در تحليل پيرنگ و جايگاه حادثه پردازي در پيرنگ حکايات سنايي، اين نکته در خور توجه است که حدود 15 درصد از حکايات شاعر در حادثه پردازي به خوبي ساخته و پرداخته شده اند. و روابط علّت و معلولي در اين حکايات شايسته ي بررسي است؛ به عبارتي توجه به پيرنگ در اين دسته از حکايات از عناصر مهم در حکايت پردازي سنايي محسوب مي شود. از بهترين حکايات که عنصر پيرنگ در آن جايگاه بهتري دارد مي توان به حکايتهايي چون « حکايت حاتم اصم و توکل عيوز ( صص 70-69 ) تمثيل في تقصير الصوة؛ حکايت بوشعيب امامي و عفيفه ( صص 91-88 ) صفت حرب صفّين و کشته شدن عمّار و ياسر ( 7- 176 ) قصه ي علي (عليه السلام) و پسر ملجم ( صص 9-178 ) حکايت شتر و مرد نادان ( صص 6-295 ) حکايت زال و مهستي ( ص 329 ) حکايت مجنون، ليلي و آهو بچه ( ص 331 ) حکايت زن دادخواه با سلطان محمود ( صص 6-395 ) و...
در تحليل پيرنگ اين دسته از حکايتهاي سنايي مي توان گفت: روابط علّت و معلولي با توجه به اين که تعداد حوادث فرعي يا بحرانها در اکثر حکايات کم است، به همين منوال علّتها و معلولها در حکايات به يکي، دو مورد خلاصه مي شود؛ به عبارتي وقتي مي پذيريم « گره گشايي و رويدادهاي مربوط به آن که مي بايست بعد از پيرنگ داستان وجود داشته باشد ». ( رک: رضائي، ص 75 ذيل Complication )؛ بايد بپذيريم که سنايي سعي کرده است تا بيشتر به پيام حکايات بسنده کند تا به تفصيل روابط علّت و معلولي حوادث.
به عنوان نمونه روابط موجود در پيرنگ حکايت زن دادخواه با سلطان محمود را مي توان اين گونه تبيين کرد:
الف) زن با سلطان محمود درشت سخن مي گويد؛ به اين دليل که عامل و کارگزار محمود اموال زن را غارت کرده است:

کان زن او را جواب داد به درشت *** که به دندان گرفت از او انگشت
عاملي در نسا و در باورد *** قصد املاک و چيز آن زن کرد
(ص، 395)

ب) زن به غزنين مي رود تا دادخواهي کند.
ج) شاه نامه اي به عالم باورد مي نويسد تا پيره زن را مجاب کند و پي کار خود برود.
د) عامل باورد به نامه سلطان توجهي نمي کند؛ به اين دليل که پيره زن حال دوباره رفتن به غزنين را ندارد:

با خود انديشه کرد عامل شوم *** که کنم حکم زن چو حکم سدوم
زن دگرباره بر ره غزنين *** نرود من ندارمش تمکين
(ص 395)

هـ) زن دوباره براي تظلّم به دربار سلطان محمود به غزنين مي رود.
و) پيره زن به اين دليل که کم توجهي سلطان را مي بيند به سرزنش او مي پردازد:

زان سبک گفت ساکن اي سلطان *** چو نبردند مر ترا فرمان
خاک بر سر مرا نبايد کرد *** نبود خاک مر مرا در خورد
خاک بر سر کسي کند که ورا *** نبود بر زمانه حکم روا
(ص 396)

ز) سلطان با شنيدن سخنان مؤثر زن دستور مجازات عامل باورد را صادر مي کند. همان طور که در بالا آمد، سنايي با پرداخت مناسب بحرانها بويژه گره گشايي توسط اوج داستان و بحران نهايي، پيرنگ داستان را به خوبي مي سازد. بالعکس بعضي از حکايات، با يک يا دو حادثه شکل مي گيرند و روابط علّت و معلولي در آنها ساخته و پرداخته نيست. به عنوان نمونه، سنايي در حکايت مجنون و ليلي به ذکر دو بحران بسنده مي کند؛ يکي اين که مجنون از فرط عشق ليلي راه کوه و صحرا مي گيرد:

... دعوي دوستي ليلي کرد *** همه سلوي خويش بلوي کرد
کوه و صحرا گرفت مسکن خويش *** بي خبر گشته از غم تن خويش
(ص 331)

سپس در بيابان در پي طعام، بچه آهويي را شکار مي کند؛ به اين دليل که آهو بچه چشمانش شبيه چشمان ليلي است او را رها مي کند:

... يَله کردش سبک زدام او را *** اي همه عاشقان غلام او را
گفت چشمش چو چشم يار من است *** اين که در دام من شکار من است
(ص 331)

با نگاه کلّي به بحرانها و حوادث موجود در حکايات سنايي مي توان گفت: نظم بحرانها در حادثه پردازي، وجود بحران عمده و اوج در حکايات، ذکر نتيجه گيري بعد از بحران عمده و جذّابيّت و ايجاد کشش و هيجان در مخاطب در 15 درصد از حکايات سنايي از اصالتهاي ساختاري و ويژگي مهم در حادثه پردازي حکايات اوست.
7- توجه به زاويه ديد حکايات در نقد طولي نشان مي دهد که اصالت سبک سنايي در اين خصوص با زاويه ديد بيروني است. به ضرس قاطع مي توان گفت 99 درصد از حکايات سنايي از ديد سوم شخص ( او ) يعني سنايي گزارش مي شود. سنايي داناي کلّي است که آنچه اراده مي کند درباره شخصيت ها مطرح مي کند. به عنوان نمونه:

آن شنودي که بود چون در خورد *** آنچه با مير ماضي آن زن کرد
شاه شاهان يمين دين محمود *** که از او گشت زنده رادي و جود
کان زن او را جواب داد درشت *** که به دندان گرفت از او انگشت

که تا پايان با زاويه ديد سوم شخص ادامه مي يابد. نکته قابل توجه در اين خصوص اين است که سنايي تنها در يک حکايت از زبان « من » سخن مي گويدت و در همين حکايت نيز از بيت دوم، گزارش قصه به زاويه ديد سوم شخص بدل مي شود:

قصه اي ياد دارم از پدران *** زان جهان ديدگان پر هنران
داشت زالي به روستاي تکاو *** مهستي نام دختري و سه گاو
نو عروسي چو سرو تر بالان *** گشت روزي زچشم بد نالان
گشت بدرش چو ماه نو باريک *** شد جهان پيش پيره زن تاريک...
(ص 329)

8- شخصيت از عناصر ثابت قصه و حکايت است که در ادبيات غرب و شرق سابقه ي ديرينه دارد. ( کادن، ص 126، ذيل Character).
شخصيت و انتخاب شخصيت هاي خاص در حکايات ادوار مختلف شعر و نثر فارسي ويژگي هايي دارد که متون ادوار مختلف را از اين حيث متمايز مي سازد. در تحليل آماري انواع شخصيت انساني، حيواني و غيره در حکايات سنايي اين نتيجه حاصل مي شود که شاعر عمدتاً به شخصيت هاي انساني توجه دارد. 82 درصد شخصيت ها در حکايات حديقه سنايي، انساني هستند. در 15 درصد از حکايتها از شخصيت انساني و حيواني استفاده شده است و تنها 3 درصد از حکايت ها فابل هستند و از تيپ هاي حيواني استفاده شده است.
8-1- در طبقه بندي شخصيت هاي انساني به دو دسته از شخصيت ها در حکايات سنتايي برمي خوريم. دسته اول، شخصيت هاي معروفي هستند که از شهرت خاصي برخوردارند. به عنوان مثال شخصيت هايي چون علي (عليه السلام) امام جعفر صادق (عليه السلام) امام حسين (عليه السلام) پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سفيان شوري، بايزيد بسطامي، حاتم اصم، عمار ياسر، شبلي، جنيد، سلطان محمود و... و دسته دوم شخصيت هاي نکره اي که نوعي و يا تمثيلي هستند. با عناويني چون: مردي، زني ( ص 235 ) پير و همراه ( ص 349 ) صوفي و شيخ خراساني ( ص 359 ) پير، قاضي و شحنه ( ص 406 ) يخ فروش نيشابور ( ص 303 ) منجم نادان و پادشاهي ( ص 511 ) شاه و کنيزکي ( ص 422 ) راد مرد با غافلي ( ص 34 ) رادمردي با پسر ( ص 36 ) و... که سنايي پيام و فکر خاص را مد نظر دارد و غرضش صرف شخصيت ها با نام و نشان خاص نيست.
8-2- در بخشي از حکايت هاي سنايي، شاعر از يک شخصيت انساني به عنوان شخصيت اصلي و در کنار آن از شخصيت حيواني استفاده مي کند. حکايات کوران و پيل ( ص 32 ) ابلهي با اشتر ( ص 42 ) شتر مست، مرد نادان، اژدها و موش ( ص 295 ) زال، مهستي و سه گاو ( ص 325 ) آن يکي و اشتر ( ص 227 ) مرغکي و مردي ( ص 336 ) مجنون، ليلي و آهو بچه ( ص 331 ) از اين نوعند و تنها در حکايت بلبل و زاغ ( ص 296 ) و روباه، روباه پيرو سگان با شخصيت هاي حيواني روبرو هستيم.
8-3- در خصوص شيوه ي پرداخت شخصيت ها در حکايات سنايي به دو دسته حکايت بر مي خوريم. دسته اول حکايت هايي که شاعر بسيار گذرا و کوتاه شخصيت هاي حکايت را چه بسا تنها با ذکر نامي، مطرح مي کند و هيچ پرداختي صورت نمي پذيرد. در همين حال مطابق با دسته بندي آي. ام. فارستر، شخصيت هاي ساده اي هستند و فاقد جزئيات فردي. ( رک: مقدادي، ص 334 ). به عنوان مثال در حکايت يخ فروش نيشابور، بي هيچ پرداختي به اصل ماجرا مي پردازد:

مثلث هست در سراي غرور *** مثل يخ فروش نيشابور
در تموز آن يخک نهاده به پيش *** کس خريدار ني و او درويش
(ص 303)

و يا شخصيت را با يک کلمه وصف مي کند و ديگر هيچ:

بود وقتي منجمي کانا *** همچو اهل زمانه نابينا
پادشاهي و را به خدمت خواند *** گاه و بي گاه پيش خود بنشاند
(ص 511)

و دسته دوم از حکايات سنايي که شاعر سعي دارد به صورت مستقيم و غيرمستقيم توأمان به پرداخت شخصيت بپردازد به عبارتي « آنچه شخصيت ها مي گويند، گفتگو مي کنند و آنچه انجام مي دهند و... » آورده مي شود. ( رک: آبرامز، ص 21 ) به عنوان مثال در حکاياتي چون توکل عجوز ( ص 69 ) تمثيل در تفصير صلاة ( 90-88 ) صفت جنگ جمل ( صص 6-175 ) حکايت جنگ صفين و کشته شدن عمار ياسر ( صص 177-176 ) قصه شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ( صص 9-178 ) شهادت امام حسين (عليه السلام) ( صص 7-186 ) حکايت اشراق عشق ( صص 6- 235 ) حکايت زال، مهستي و سه گاو ( صص 330-329 ) قصه مجنون و ليلي و آهو بچه ( ص 230 ) زن دادخواه و سلطان محمود و... که حدوداً 20 درصد ازحکايات سنايي را تشکيل مي دهند، به خوبي سنايي از عهده ي شخصيت پردازي برآمده است؛ به گونه اي که شاعر در اغلب اين دسته از حکايات هم به توصيف مستقيم شخصيتها مي پردازد و هم در طول حکايت، خواننده به ويژگي هايي از اين شخصيت ها پي مي برد. به عنوان مثال در حکايت زال، مهستي و سه گاو، سنايي شخصيت زال را در طول حکايت و غيرمستقيم به مخاطب معرفي مي کند و حال آن که در پرداخت شخصيت مهستي در همان آغاز به توصيف مي پردازد:

داشت زالي به روستاي تکاو *** مهستي نام دختري و سه گاو
نوعروسي چو سرو تر بالان *** گشت روزي زچشم بد نالان
گشت بدرش چو ماه نو باريک *** شد جهان پيش پيره زن تاريک
(ص 329)

در همين حکايت « زال » در طول ابيات، شخصيت واقعيش براي مخاطب روشن مي شود و سنايي درباره ي اين زال و امثال او مي گويد:

تا بداني که وقت پيچاپيچ *** هيچ کس مر تو را نباشد هيچ
(ص 329)

و يا در حکايت بوشعيب امامي، خصايص شخصيت را در همان آغاز، مستقيم مي آورد:

بوشعيب الا بي امامي بود *** که ورا هر کسي همي بستود
قائم اليل و صائم الدهري *** يافت از زهد در زمان بهري
برده از شهر صومعه برکوه *** جسته بيرون ز رحمت انبوه
(ص 88)

از بهترين نمونه هاي توصيف شخصيت مي توان به توصيف امام حسين (عليه السلام) اشاره کرد:

پسر مرتضي امير حسين *** که چنويي نبودت در کونين
منبت عز نباهت شرفش *** حشمت دين نزاهت لطفش
مشرب دين اصالت نسبش *** منصب دين نزاهت ادبش
اصل او در زمين عليين *** فرع او در بُد آسمان يقين
اصيل و فرعش همه وفا و عطا *** عفو و خشمش همه سکون و رضا
خلق او همچو خلق پاک پدر *** خلق او همچو خلق پيغمبر
پيش چشمش حقير بد دنيي *** نزد عقلش وجيه بد عقبي
... مصطفي مرورا کشيده به دوش *** مرتضي پروريده در آغوش
(ص 5-184)
8-4- در نقد و تحليل سيرت شخصيت هاي حکايت سنايي مي توان آنها را به دو طيف ارزشي و غير ارزشي تقسيم کرد. مارتين گري نيز در تقسيم بندي شخصيت ها بدين مضمون اشاره دارد ( گري، ص 19، ذيل antogonist).
به عنوان مثال در حديقه اين دو طيف ارزشي و غير ارزشي ( مخالف ) را مي توان در حکاياتي چون راد مرد و غافل ( ص 34 ) قيس بن عاصم و مافق ( صص 7-76 ) علي (عليه السلام) و معاويه و عمر و عاص ( ص 176 ) علي (عليه السلام) و عمار در مقابل عمروعاص ( ص 176 ) علي (عليه السلام) و ابن مجلم ( ص 178 ) منجم نادان و پادشاه ( ص 511 ) امام حسين (عليه السلام) و يزيد ( ص 186 ) امام جعفر صادق (عليه السلام) و رباده فاسق (ص 264 ) و... مشاهده کرد. البته لازم به ذکر است که سنايي در معدود حکاياتي از شخصيت ها ارزشي استفاده مي کند که تيپ مخالف در آن وجود ندارد.

... تويي آن مرد چاهت آن دُنيي *** چار طبعت به سان اين افعي
آن دو موش سيه سفيد دژم *** که بُرد بيخ خار بُن در دم
شب و روزست آن سپيد و سياه *** بيخ عمر تو مي کنند تباه
اژدهايي که هست در ته چاه *** گورتنگست زان نه اي آگاه
بر سر چاه نيز اشتر مست *** اجل است اي ضعيف کوته دست
خار بُن عمر تست يعني زيست *** مي نداني ترنجبين که تو چيست
شهوتست آن ترنجبين اي مرد *** که ترا از دو کون غافل کرد

به عنوان نمونه مي توان به حکاياتي چون ماجراي سليمان و پير برزگر ( ص 297 ) حکايت عبدالله رواحه، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و جبرئيل ( ص 201 ) و امام حسين (عليه السلام) پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي (عليه السلام) ( ص 185
) و... اشاره کرد.
شخصيت هاي نمادين نيز در حکايات سنايي تعدادشان بسيار کم است. تنها در حکايت شتر مست و مرد نادان با شخصيت هاي نمادين چون اژدها، جفتي مار، دو موش و ترنجبين مواجه مي شويم که تفسير آنها نيز از زبان سنايي نقل مي شود:
( صص 7-296 )
8-5- دو نکته در باب سيرت شخصيت ها، در حکايات سنايي درخور بحث است: يکي اين که شخصيتها عمدتاً در سيرت ارزشي و غير ارزشي خود ثبات دارند و کمتر شخصيتي مي توان يافت که تحوّل و پويايي داشته باشد. به عنوان مثال شخصيت هايي چون علي (عليه السلام) و رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در قداستشان و شخصيت هايي چون معاويه، عمرو عاص يزيد و... در سيرت غير ارزشيشان ثابت هستند.
دوم اين که سنايي به محيط و مکان حکايات چندان توجهي ندارد و بحث تحليل تناسب سيرت شخصيت ها و محيط در خور بحث نيست. به ندرت به حکاياتي بر مي خوريم که تناسب سيرت شخصيت ها با محيط در خور بحث است چون حکايت زن و مردي که در طواف با هم سخن مي گويند:

آن شنيدي که در طواف زني *** گفت با آن جوان نکو سخني
چون ورا در طواف ديد آن مرد *** گشت لختي ز صبر و دانش فرد
گشت عاشق به يک نظر در حال *** گفت با زن زحال خويش احوال
گفت با آن جوان زن از دانش *** آن چنان زن زمرد به دانش ...
(ص 287)

9- در نقد صحنه و فضا سازي حکايات سنايي مي توان گفت، شاعر هرگز در صدد پرداخت صحنه هاي فيزيکي بر نيامده است. آنچه شاخصه حديقه سنايي است وجود فضاي معنوي در عمده ي حکايات است. اگر به ندرت صحنه هاي ملموس در معدود حکايات ديده مي شود، بدون هرگونه وصف و پرداختي آمده است. به عنوان مثال در داستان جماعت کوران و احوال فيل، اجزاي صحنه بدون هيچ توصيف گزارش مي شوند:

بود شهري بزرگ در حد غور *** و اندر آن شهر مردمان همه کور
پادشاهي در آن مکان بگذشت *** لشکر آورد و خيمه زد بردشت
داشت پيلي بزرگ با هيبت *** از پي جاه و حشمت و صولت
مردمان را ز بهر ديدن پيل *** آرزو خاست زان چنان تهويل
چند کور از ميان آن کوران *** بر پيل آمدند از آن عوران
... آمدند و به دست مي سودند *** زان که از چشم بي بصر بودند...
(ص 32)

10- با وجود همه تعابيري که در خصوص عناصر سازنده لحن همچون گوينده، شنونده، واژگان، ترکيبات و... که امثال مارتين گري، آبرامز و کادن نقل کرده اند ( گري، ص 208 / آبرامز، ص 123 / کادن، ص 920 ) در نقد لحن حکايات سنايي مي توان گفت: مهمترين عنصر سازنده لحن وجود گرايش هاي صوفيانه و حکيمانه سنايي است که نوعي لحن همراه با معنويت را در طول حکايات ايجاد مي کند. توضيحاً، سنايي با رويکردهاي مختلف در مقدمه ي حکايات، گرچه احساس مخاطب را به دنياي شادي، نشاط، طنز، عصبيت و... سوق مي دهد ولي سرانجام با آوردن پيامهاي حکيمانه و عارفانه، لحن را سرشار از معنويت مي سازد. به عنوان نمونه لحن همراه با طنز و شوخ طبعي را در حکايت بي وفايي مي خوانيم:

قصه اي ياد دارم از پدران *** زان جهانديدگان پرهنران
داشت زالي به روستاي تکاو *** مهستي نام دختري و سه گاو
نوعروسي چو سرو تر بالان *** گشت روزي زچشم بد نالان
... زال گفتي هميشه با دختر *** پيش تو باد مردن مادر
از قضا گاو زالک از پي خورد *** پوز روزي به ديگش اندر کرد
... گاو مانند ديوي از دوزخ *** سوي آن زال تاخت از مطبخ
زال پنداشت هست عزرائيل *** بانگ برداشت از پي تهويل
کاي مقلموت من نه مهستيم *** من يکي زال پير محنتيم
... گر ترا مهستي همي بايد *** آنک او را ببر مرا شايد
دخترم اوست من نه بيمارم *** تو و او منت رخت بردارم

سپس سنايي بعد از اين سخنان همراه با لحن طنز و شوخ طبعي پند حکيمانه خود را مي آورد:

تا بداني که وقت پيچاپيچ *** هيچ کس مر ترا نباشد هيچ
... هر که وقت بلا زتو بگريخت *** به حقيقت بدان که رنگ آميخت
(ص 329)

و يا لحن غمگين و متأثر کننده ي پيره زني که پنج ترک حاصل زحمتش را به غارت برده اند، هنگامي که با سلطان محمود، همراه با زاري و تضرّع سخن مي گويد و لحن جدّي سلطان محمود در اقدام جدّي مجازات پنج ترک غارتگر.
سنايي در 50 بيت با لحن حسرت آميز و تضرّع و زاري ماجراي زن را مي آورد و در 5 بيت لحن جدّي سلطان محمود را و در پايان سخن حکيمانه ي سنايي مي آيد:

گر تو نيکي کني جزا يابي *** در جهان جاودان بقا يابي
(ص 205)

به عنوان سخن پاياني مي توان گفت: اصالت لحن حکايات سنايي ضمن تنوّع به سخن حکيمانه ي سنايي ختم مي شود.
11- يکي ديگر از خصايص حکايتهاي سنايي، توجه به جايگاه گفتگو در حکايات است. به عبارت دقيقتر عنصر ثابت همه ي حکايات سنايي، گفتگو است. جي. آي. کادن در تحليل واژه ي گفتگو دو برداشت ارائه مي کند: يکي نطق و سخن شخصيتها به صورت عام است، بدون اين که بحث گفتگو مطرح باشد. دوم به عنوان يک عنصر شاخص در داستان که از آن به عنوان گفتگو ياد مي کنيم ( رک: کادن، ص 291، ذيل dialogue ) که در حديقه سنايي هر دو نظر کادن مشهود است. علاوه بر اين در باب ويژگي هاي گفتگو در حکايات سنايي مي توان به موارد زير اشاره کرد:
الف) بعضاً حکاياتي که سراپا به شيوه ي گفتگو اداره مي شود. به عبارتي ظاهر امر گويي حکايتي را مي خوانيم ولي چون به پايان حکايت مي رسيم، مي بينيم که حکايت، گفتگو و پيامي بيش نيست. به عنوان مثال:

گفت بهلول را يکي داهي *** جعبه اي برد بخشمت خواهي
گفت خواهم دويست چوب بر او *** گفت چوبت چه آرزوست بگو
گفت زيرا که در سراي غرور *** راحت از رنج دل نباشد دور ...
(ص 263)

و يا قصه ي لقمان حکيم که گفتگوي بين لقمان و بوالفضول است:

... بلفضولي سئوال کرد از وي *** چيست اين خانه شش بدست و سه
... بادم سرد و چشم گريان پير *** گفت هذا لمن يموت کثير
(ص 301)

ب) از ويژگي هاي بارز صحنه هاي گفتگو در حکايات سنايي، تناسب گفتگوها با واقع و تناسب با تيپ فکري شخصيت هاست.
ج) گفتگوها عمدتاً دو سويه است و بين دو شخصيت اتفاق مي افتد. به گونه اي که از محتواي گفتگوها، غيرمستقيم به شناخت بيشتر شخصيت هاي حکايت پي مي بريم، به عنوان مثال گفتگوي بوشعيب با زني که تمايل به ازدواج با او داشت ( صص 90-88 ) و يا گفتگوئي زن دادخواه با سلطان محمود که نگاه سنايي را در خصوص محمود و سيرت او از صحنه گفتگوي زن با محمود پي مي بريم ( صص 6- 395 ).

نتيجه:

1- اصالت کار سنايي از حيث نقد نوعي، کاربرد حکايت در مثنوي حديقة الحقيقة است.
2- سنايي ضمن توجه و تأکيد بر مضامين اخلاقي، حکمي و عرفاني حکايات به ساختار داستاني حکايات حديقة الحقيقة توجه داشته است.
3- ساختارحکايات به سه دسته قابل تقسيم هستند. حکايات بسيار کوتاه که از عناصر قصه کم بهره اند. ديگر حکاياتي جامع که همراه با عناصر قصه ساخته و پرداخته شده اند. دسته سوم حکاياتي که به صورت گفتگو طراحي شده اند.
4- طرح حکايات سنايي ساده و عمدتاً قابل باورند. تنها عنصر پيام، بعضاً نياز به تأمّل دارد.
5- پيرنگ و روابط علّت و معلولي حوادث در آن و حادثه پردازي در 15 درصد از حکايات سنايي، کاملاً در خور توجه است. طبعاً گره افکني و گره گشايي نيز در اين حکايات مطلوب است.
6- زاويه ديد بيروني از نوع سوم شخص مفرد در 99 درصد از حکايات وجود دارد.
7- در دسته بندي شخصيت ها، عمدتاً با شخصيت هاي انساني مواجه هستيم. قريب به 82 درصد از شخصيت ها در حکايات سنايي اين گونه اند.
8- پرداخت شخصيت ها به دو شيوه مستقيم و غيرمستقيم توأمان شکل مي گيرد.
9- ثبات در سيرت در شخصيت هاي ارزشي و غير ارزشي، شاخصه شخصيت هاي حکايات سنايي است.
10- فضاي معنوي در عمده ي حکايات جاي صحنه هاي فيزيکي را گرفته است. سنايي به صحنه پردازي و پرداخت آن به صورت وصف کمتر توجه داشته است.
11- گرايش هاي اخلاقي، حکمي و صوفيانه حکايات، لحن معنوي خاصي در حکايات حاکم کرده است؛ در کنار اين نوع لحن که شاخصه اصلي حکايات سنايي است، طنز و شوخ طبعي، غم و حسرت و جديّت نيز در تنوّع لحن حکايت سنايي دخالت دارد.
12- توجه خاص سنايي به گفتگو بسيار ملموس است. گفتگوها عمدتاً دو سويه هستند و در معرفي غيرمستقيم شخصيت ها و دادن اطلاعات به مخاطب مؤثرند.
منابع تحقيق:

1) انوشه، حسن (1376) فرهنگنامه ادبي فارسي (2) چاپ اول، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
2) پراپ، ولاديمير (1368) ريخت شناسي قصه ي پريان، چاپ اول، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، انتشارات توس.
3) رضايي، عربعلي (1382) واژگان توصيفي ادبيات (انگليسي- فارسي) چاپ اول، تهران، فرهنگ معاصر.
4) زرين کوب، عبدالحسين (1366) بحر در کوزه، چاپ اول، تهران، انتشارات علمي.
5) زرين کوب، عبدالحسين (1364) سرّ ني، چاپ اول، تهران، انتشارات علمي.
6) سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود (1377) در حديقة الحقيقة و شريعة الطريقه، به تصحيح محمد روشن، چاپ اول، تهران، انتشارات نگاه.
7) سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود (1359) حديقة الحقيقة و شريعة الطريقه، به تصحيح مدرس رضوي، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
8) کهنموئي، ژاله و... (1381) فرهنگ توصيفي نقد ادبي (فرانسه- فارسي) چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
9) مقدادي، بهرام (1378) فرهنگ اصطلاحات نقد ادبي از افلاطون تا عصر حاضر، چاپ اول، تهران، فکر روز.

- Abram. M. H (1941) A Glossry of Literary Temrs, united states of Americ. Cornell university (copy right).
- Cudden. J. A. (1999). Dictionary of Literary Terms and Literary Theory, Penguin, Book, England.
- Magdi, Wahba, (1974). A. Dictionary of literary Terms, Beirut, Lebanon: Lidralrie du Liban.
- Martin, Gray. (1984). a. Dictionary Terms, Hong Kong: Longman, York Press.
- Webster, Merriam, Encyclopedia of Literature. (1995). United states of America, Publishers sprisfield, Massachusetts.

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم